بک لینک -
پلی کو | ||
|
لیمبو، از نظر سبک بصری و قالب ژانری فیلمی متفاوت است. این فیلم که برای اولین بار در جشنواره فیلم برلین بهنمایش درآمد کاندید دریافت خرس طلایی این رویداد برای ایوان سن کارگردان اثر شد. ایوان سن بخاطر فعالیتاش در دنیای سینمای مستند، دیدگاه متفاوتی را روی نماهای این فیلم پیاده کرده و به اثری خاص و جذاب رسیده است. او که مسئولیت تدوین و فیلمبرداری لیمبو را نیز برعهده داشته ایدههای متفاوتی از دنیای سینما را درهم تلفیق میکند و بهواسطهی بازیهای جذاب بازیگران به اثری با طعمی از جنایت، وسترن و درام میرسد. لیمبو (Limbo)، را شاید بتوان قطعهای از دنیای دو فیلم قبلی ایوان سن یعنی جاده مرموز ( Mystey Road /2013) و گلدستون (Goldstone/ 2016) دانست. در هر دو فیلم کارآگاهی با لوکیشنی دوافتاده وجود دارد که عناصر وسترن نیز درشان دخیل هستند. دنیای این دو فیلم به دور از عدالت و غرق در فساد اتفاق میافتد که جنایت نیز جزیی جدانشدنی از داستانشان است. فیلم لیمبو نیز برگرفته از عناصر این دو فیلم است. اثری که پختهتر و بالغانهتر رفتار میکند و روایت خود را پیش میبرد. در ادامه داستان فیلم معلوم میشود لیمبو فیلمی خاص است. اثری بدون نقص و جذاب. روایت با تصویری از یک نقاشی شروع میشود. دستی به میان کادر میآید و دانههایی رنگی را روی بوم میکشد. بعد از آن تصویر به ردپاهای سگی برش میخورد و ماشینی از دور به حرکت درمیآید. لانگ شاتها به معرفی لوکیشنی بیابانی میپردازند و جادههایی خلوت که قرار است تراویس را به هتل لیمبوی شهری متروک و خلوت ببرند. لیمبو به معنای برزخ است، نامی استعاری برای همهی آدمهایی که درگیر اتفاقات فیلم هستند، کسانی که میان جهنم فراموش نکردن و بهشت سوگواری گیر افتادهاند و نمیدانند که راه به کجا ببرند. این فضاسازیهای آخرالزمانی در دل قصهای رئال از همین ابتدا نشاندهندهی نبوغ و تجربهی کارگردان در تلفیق ایدهها و طرحهای مختلف سینمایی است، اتمسفری که قرار است غافلگیرمان کند. نکتهی جالبتر اینکه هیچکدام از نماهای فیلم همانند پلانهای هنری طولانی نیستند و مثل داستانی جنایی برشهایی نسبتا سریع میخورند. بههمین دلیل قطع فیلم، تصویر سیاهوسفید، نوع میزانسنها هیچکدام حوصلهی مخاطب عادی را سر نمیبرند. لیمبو در بحث ریتم نیز دست به خلق مسیر تازهای میزند. ریتم فیلم به دلیل موضوع سبک روایی یعنی جنایت بالاست، از طرفی هم فرم فیلم، مثل رنگ و نماهای عمدتا لانگی (باز) که مینیمالگو هستند، ریتم فیلم را پایین میآورند. این ترکیبها یعنی همزمانی عناصری که به ریتم تند و کند میرسند، باعث شده که مخاطب طرفدار سینمای تجاری به کشف چیزی برآید که تنها در سینمای هنری وجود دارد.
Limbo، یک نئووسترن است. وسترنی شهری که پیرنگاش در شهری دورافتاده، متروک، معدنخیز با زمینهایی لمیزرع و خشک اتفاق میافتد. سطح زمین با چالههایی عمیق پوشانیده شده و تا چشم کار میکند، خشکی است و بیابان. تروایس نیز همان قهرمان همیشگی ژانرهای وسترن است. او به شهری بیابانی میآید، هیچکس نمیداند از کجا آمده و حتی زمانی که دختر اِما از او میپرسد اهل کجایی؟ تراویس در پاسخ به او میگوید که از فضا به این شهر آمده است. او تنهاست و همانند کلینت ایستوود در سوار سرنوشت باید وظیفهاش را در قبال آدمهایی انجام دهد. لیمبو، از یک پروندهی قتل به مسئلهی نژادپرستی و پس از آن به نمایش نابودی چند نسل میرسد. برادر و خواهر شارلوت هنوز در 20 سال پیش زندگی میکنند. چارلی به بیابان و معدن ازکارافتاده و کوچکاش پناه برده و اِما نیز مشغول بزرگ کردن بچههای برادرش است. آنها هنوز سوگوارند و فراموشی شارلوت برایشان کاری غیرممکن است. البته درد این خانواده بیش از اینکه به فقدان شارلوت مربوط شود بخاطر نژادپرستی است، اینکه کسی به حرفهایشان گوش نداده و توسط پلیس رها شدهاند. Limbo در این بُعد از خود تبدیل به درامی انسانی میشود، فیلمی که به دنبال نمایش سه نسل از خانوادهای فروپاشیده و غمگین است. احساس گناه در بین همهی آدمهای این شهر موج میزند و حتی تراویس نیز درگیر این ایده است. این شهر که از دید فیلمساز بهعنوان یک شخصیت نفرینشده کار میکند، به معنای واقعی برزخی نابودکننده است. ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
[ ۲۹ مهر ۱۴۰۲ ] [ ۱۲:۵۸:۵۳ ] [ زهرا میری ]
[ ۱ ]
|
|
[rss : [Weblog Themes By : nasrblog.ir] |